من تازه از اول کارم را شروع کردم و یک وبلاگ جدید ساختم.
من در فروردین و اردیبهشت نتوانستم وبلاگم رابنویسم چون می خواستم برای شروع امتحاناتم آماده بشوم.
وحالا که تابستان شده است می خواهم وبلاگم را ازاول شروع کنم.
( خداحافظ)
به نام خدای بزرگ
که پروانه را آفرید
به روی دو تابال او
خط وخال زیبا کشید
خدایی که با یاد او
لب غنچه ها باز شد
نوک زرد بلبل از او
پراز شعر و آواز شد
خدایی که پرواز را
به گنجشک آموخته
لباسی هم از جنس پر
برای تنش دوخته
شعر از ناصر کشاورز
حسین از من است ومن از حسین هرکس او را ازا ر دهد را ازار داده است.
زندگی ام وزیبایی هایش .
دوستانم و مهربانی هایشان.
پدر ومادرم و لبخند هایشان.
دنیای زیباونعمت هایش.
همه و همه را تو به من داده ای.
تو مرا می شناسی ومرا دوست داری.
و به من مهربانی می کنی.
بلد نیتم بدویسم.
دایی ام رفته بود ترمینال و آنها را با خودش به خانه شان برده بود.
بعد از ظهر من و مادرم هم برای دیدن آنها به خانه ی دایی ام رفتیم.
شب تصمیم گرفتیم که به خانه ی زن دایی دیگرم که قدری مریض بود برویم و از وی عیادت نماییم.
آن شب به من خیلی خوش گذشت. انشاء الله حال زن دایی ام هر چه زودتر خوب شود.
خم می شوم و آن را برمی دارم شاید روزی به دردم بخورد.